سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کبوتر حرم
 
خاطرات خدمت در حرم امام‌رضا علیه‌السلام

اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى، الصِّدّیقِ الشَّهیدِ، صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً، کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ

بسم الله الرحمن الرحیم. و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم. «الحمد لله الذی هدانا لهذا، و ما کنّا لنهتدی لولا ان هدانا الله.»
اللّهم کن لولیّک الحجّة ابن الحسن، صلواتک علیه و علی آبائه، فی هذه الساعة، و فی کلّ ساعة، ولیّاً و حافظاً و قائداً و ناصراً و دلیلاً و عیناً، حتی تسکنه ارضک طوعاً، و تمتّعه فیها طویلاً.
یابن الحسن! باز هم محرّم جدّت رسید، آقا! گدایی‏م رو از سفره‏ی شما شروع می‏کنم:

پر کن دوباره کیل مرا ایّها العزیز!
دست من و نگاه شما ایّها العزیز!

رو از من شکسته مگردان که سال‏هاست
رو کرده‏ام به سمت شما ایّها العزیز!

جان را گرفته‏ام به سر دست و آمدم
از کوره راه‏های بلا ایّها العزیز!

می‏دونم؛ ما هم مثل برادرای خیانت کار یوسف (ع)، شما رو فراموش کرده‏یم. اگه نگاهمون هم به نگاه شما بیفته، اصلاً به جا نمی‏آریم. حالا بعد یه سال دوباره اومده‏یم در بزنیم؛ دستمون هم خالیه: و جِئنا ببضاعةٍ مُزجاة...

وادی به وادی آمده‏ام از درت مران
وا کن دری به روی گدا ایّها العزیز!

چیزی که از بزرگی تو کم نمی‏شود
این کاسه را... فَاَوفِ لَنا ایّها العزیز!

همه‏ی چشم امیدم به همین اشک‏های محرّمه. اگه یه روزی نتونم برای حسین (ع) گریه کنم، چه خاکی تو سرم بریزم؟

خالی تر از دو دست من این چشم خالی است
محتاج یک نگاه شما ایّها العزیز! (1)

خدایا! شکرت که ما رو عزادار حسینت قرار دادی. یا اباعبدالله! ممنونت که امسال هم من رو سر سفره‏ی محرّمت نشوندی.

از غم کرب‏و‏بلات دل‏خونم
به تَرَک‏های لبت مدیونم

امسالم محرّمت رام دادی
یا اباعبدالله ممنونم

امسال نیّت کرده‏م با کلامی از اباعبدالله (ع) وارد روضه‏های هر شب بشم. این جمله رو در چند موقعیت، هم توی مسیر کربلا و هم خود کربلا، از آقا نقل کرده‏ن:

النّاسُ عَبیدُ الدّنیا، وَ الدّینُ لَعِقٌ عَلى اَلسِنَتِهِم، یَحوطونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَایِشُهُم، فَاِذا مُحِّصوا بِالْبَلاءِ قَلَّ الدَّیَّانونَ. (2) فرمود: مردم بنده‏ی دنیان؛ دین هم فقط لقلقه‏ی زبونشونه. تا وقتی چرخ زندگی‏شون بچرخه و دنیاشون به راه باشه، از دین حرف می‏زنن، ولی توی بوته‏ی آزمایش الهی که قرار بگیرن، تازه معلوم می‏شه اهل دین چقدر کمند.

حکایت حال ما هم همینه، ولی اگه بخوای معنی این حدیث رو بهتر بفهمی باید بیای کوفه، ببینی چطور 18 هزار نفری که با مسلم بن عقیل، نماینده‏ی ابا عبدالله (ع)، دست بیعت دادن، پشتش رو خالی کردن. (3)

مسلم بن عقیل، گریه کن هر شب روضه‏هاست؛ روضه‏ی هر کی رو که می‏شنوه داغ دلش تازه می‏شه: کاش می‏تونستم زودتر به آقام خبر بدم! آقا جون کوفه نیا...

توی کوفه مهمون هانی بن عروه شده. مردم می‏آن باهاش بیعت می‏کنن. وقتی عبیدالله بن زیاد، با حکم یزید از بصره رسید و والی کوفه شد، دستور داد مردم رو با تهدید و تطمیع از دور مسلم پراکنده کنن. بعد هم هانی رو احضار کرد و ازش خواست مسلم رو تحویل بده. اون وقتی که خیلی از مردم کوفه توی امتحان الهی کم آورده بودن، هانی مقاومت کرد و نماینده‏ی امامش رو تسلیم نکرد. عبیدالله اون‏قدر با چوب به سر و روی هانی زد که سرش شکست. (4)

صبح، چهار هزار نفر دور مسلم جمع شدن، ولی نماز مغرب رو فقط 30 نفر پشت سرش خوندن. همون‏ها هم یه «بفرما» بهش نزدن. حالا از مسجد بیرون اومده، دیگه جایی نداره بره. هیچ‏کی در خونه رو روش باز نمی‏کنه:

آه ای کهنه دیوار ویران
ای تو در کوفه تنها مسلمان

گوش کن! من غلام حسینم
بهر کوفه سلام حسینم

من نماینده‏ی نور نابم
ذرّه هستم ولی آفتابم

گوش کن حرف بسیار دارم
وقت تنگ است، پیکار دارم

گوش کن، گوش! پیغام دارم
بر دلم داغ اسلام دارم

داغ آن آفتاب مسافر
داغ خورشیدهای مهاجر

گوش کن! گوش کن! درد دارم
ترس از این خلق نامرد دارم

شیعه‏ ام، دار بر پشت دارم
نامه‏ی عشق در مشت دارم

با هزار آیه، شورا گرفتند
قتل ما را به فتوا گرفتند

کاش این هامسلمان نبودند
کاشکی ننگ قرآن نبودند

کوفیان، مردگانی عمودند
کاش مثل تو دیوار بودند (5)

توی اون شهر بی‏وفایی، «طوعه»، این شیر زن کربلایی بهش پناه داد. اون شب مسلم بن عقیل چیزی نخورد و فقط عبادت می‏کرد. ولی دست آخر پسر بی‏غیرت طوعه، مسلم رو لو داد.

اما مسلم، در خونه‏ی طوعه، با اون شجاعت هاشمی اون قدر جنگید تا از نفس افتاد. انگار تشنگی سرنوشت همه‏ی شهدای کربلاست؛ انگار آب ندادن به مهمون هم رسم همه‏ی کوفیاست. تشنگی رمقش رو بریده بود، و گر نه نمی‏تونستن مسلم رو ببرن. دیدن داره گریه می‏کنه. یکی از سربازها، به زبون خودمون، بهش گفت: مرد که گریه نمی‏کنه. جواب داد: به خدا قسم من برای خودم گریه نمی‏کنم. اشک‏های من به خاطر اون کاروانیه که توی راه کوفه‏ست. اَبکی للحُسین و آل الحسین... فقط خواهش کرد از طرفش یه قاصد بفرستن به ابی عبدالله بگه: آقا جان! کوفه نیا... (6)

حالا تا کربلایی شدن یه قدم دیگه فاصله داره؛ باید سرش رو هم از بدن جدا کنن. سر مسلم اولین سری بود که برای یزید بردن:

چون میسّر نشود فرصت دیدار شما
ما که رفتیم، خداوند نگهدار شما

نامتان روی علَم بود و ز دستم افتاد
کاش برداردش از خاک، علمدار شما

جُرم عشق است که صیّاد چنین بسته مرا
او ندانست که ماییم گرفتار شما

خسته بودم، اگرم دست به دیواری رفت
ور نه تکیه نکنم جز سر دیوار شما

دیده‏ی پنجره بسته است به دیدار بهار
دام پاییز کمین کرده به گلزار شما

باد هم از نفس افتاده و یاری نکند
شرح حالی دهد از پیک سرِ دار شما

یه بار هم که خواست آب بخوره، دندون‏های شکسته‏ش توی ظرف آب ریخت و پر از خون شد:

جان آقا نکند تشنه بیایی این جا
آب هم نیست در این شهر، طرفدار شما

پشت هر بام کمین کرده کسی منتظر است
سنگ‏ها دیده به راهند به دیدار شما

آخرین جمله‏ی دلداده‏ی تان خواهشی است
باز گردید «خداوند نگهدار شما» (7)

الا لعنة الله علی القوم الظالمین. «و سیعلم الذین ظلموا ایّ منقلب ینقلبون».

ممنون از روزی شب اولت آقا!

از غم کرب‏وبلات دل‏خونم
به وفای مُسلمت مدیونم

شب اوّلم منو راه دادی
یا اباعبدالله ممنونم

پ.ن.
1. مریم سقلاطونی
2. بحار الأنوار، ج ‏44، ص 383
3. ارشاد، ج ‏2، ص 41
4. همان، ص 49
5. محمد حسین صادقی
6. ارشاد، ج 2، ص 59
7. محمد عظیمی




موضوعات مرتبط:

به‌تاریخ یکشنبه 87/10/8 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه
لوگوی دوستان
لوگوی دوستان
لوگوی دوستان لوگوی دوستان لوگوی دوستان
نگاه‌های دیگر



بالای صفحه



اینجا خانۀ خودتان است. کبوتر حرم